با تو نمی شود معامله کرد!

فرزند یک تاجر فرش لات و ناخلف بود. او فرش های پدر را می ید و به اران به نصف قیمت می فروخت و  پول آن را صرف عیّاشی و بازی می کرد.

روزی پدر به او گفت:

پسرم،من فرشی را که صدهزار تومان می ارزد،با هزار دوز و کلک از بافنده با نرخ 80 هزار تومان می خرم. تو آن را می ی و 50 هزار تومان می ی!از این پس بیا به خودم ب!

پسر گفت: پدرجان! با تو نمی شود معامله کرد!

پدر گفت: چرا نمی شود؟

پسر گفت: بسیار خوب! امتحان می کنیم. همین فرشی را الان روی آن نشسته ایم، چند می خری؟!

پدر گفت: این فرش خودم است.به خودم می ی؟!

پسر گفت: آیا نگفتم نمی شود با تو معامله کرد؟!

#شفیعی_مطهر

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 

هزار ,تومان ,هزار تومان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هفت آسمون لانه یک عقاب هر چی بخوای هست harperxjdd3b0 Local Ingridtt405 Zuhause عشق فوتبال یونیفورم، اخبار اختصاصی لباس تیم ها